فرش ايراني،هتروتوپياي جهاني
نوشته: بهاره حدادي
به ياد بهشت بافته ايراني،فرش بهارستان،و كلامي از جواد مجاب در كتاب موميايي
"خسرو گفت: اين فرش را بگسترانيد تا در زمستان يادآور بهار باشد،فرش را تكه تكه كردند و در بازارهاي زمستان حراج نمودند... "
مقدمه: كشور ايران مهد تمدن است و سراي هنرمندان.هنر فرشبافي ريشه در سرزمينها و خاك اين ديار دارد.فرشهاي نفيس و زيباي ايراني از تار و پود و رگ و جان هنرمندان عاشق بافته مي شود.بايد كوشيد تا ديدگاهها و ايده هاي ناب تئوري و عملي را،كه برگرفته از اين هنر ديرينه است،در قالب زيست انديشه هاي عصر حاضر ،به معرض نمايش گذاشت . تا مبادا گرد گذر زمان،درخشش اين هنر گرانبها و ارزنده را در اذهان كمرنگتر كند.با تكيه بر اين هدف،به بررسي خلاص اي از هنر فرشبافي
ميپردازيم و معماري و طبيعت آن را به عنوان منبع الهام بخش حقانيت اين هنر،چه در گذشته و چه در حال،مطرح مي كنيم.
پيشينه هويت تاريخي فرش دستباف ايراني:
سابقه توليد فرش و طراحي آن به طور اعم ،به هزاره اول قبل از ميلاد مسيح مي رسد.البته اين نكته يك فرضيه و يك نظريه قياسي قريب به يقين است.چون نمي توان بدون پشتوانه غني به چنين هنري قوي و سترگ دست يافت.آنچه مسلم است ،اينكه هنرهاي مختلف بنا به ضرورت اجتماعي و احتياجات آدمي و در نهايت ارضاي نيازهاي روانپندارنده انسان به وجود آمده اند.
با گذشت زمان و به تأسي از فرهنگ ديرين قومي ،از نيروي جادويي و قدرت طبيعت،از نظر رواني در نقوش هنري بهره مند شده اند.
يكي از كهنترين نمونه قالي گره دار و منقوش موجود در جهان امروز،قاليچه 2400 ساله پازريك ايراني است،كه با نقشهاي چشمگير و زيباي گلها و جانوران خيالي و واقعي،و همچنين تصاوير ساده انسان با لباسهاي مرسوم در زمان هخامنشيان،بافته شده است.يكي ديگر از فرشهاي قديمي ،فرش بهارستان كسري است كه در زمستانها بر پيش تخت شاهان ساساني گسترده مي شده است.اين فرش بارگاه كاخ تيسفون را مفروش مي كرد، از ابريشم و زرين و سيمين بوده و مزين به سنگهاي قيمتي بوده است.ليكن با اين اوصاف نمي توان پذيرفت كه آن نيز قالي پرزي بوده كه در زمستانها به ياد بهار ،در برابر ديدگان خسرو گسترده مي شده است.
زيبايي فرش دستباف ايران و كيفيت طرح و نقش آن،حاصل ضمير خودآگاه هنرمند است كه متأثر از انديشه تواناي اوست،در زماني خارج از شرايط فرهنگي حاكم بر جامعه،طرحهايي ابداع مي كند كه ماندگاري آنها به قرنها ،بلكه به هزاره ها مي رسد. اين تركيب در نهایت زندگی دروني هنرمند را به شكل وحدتي از تركيب مواد، رنگ ها، نقشها و گره ها به نمايش می گذارد.اين دسته از نقشها جاودانه در تاريخ مي مانند.بهترين مثال،نقشه فرشهاي دوره صفويه است،كه پس از گذشت چهار قرن ،همچنان بر تارك فرش ،با غرور مي درخشد و هر كسي به داشتن نمونه اي از آن افتخار مي كند. این است همت ایرانی ، این است هویت ، اصالت ، درایت و دیانت ایرانی، فرشي كه سالها خود در زیر پا بود و نقشش در ذهن ، رنگش در چشم و دیانت و عشقش در دل ، تارش در دست و پودش در جان ، هر گره اش با نفس قرین و هر رنگش با تپش قلب عجین . آری این است فرش ایرانی ، نشانی واضح و شفاف از فرهنگ و آیین ما .
فرش ايراني ،پرده اي واقعي است كه بر زمين مفروش شده و تارو پود آن، صور زيباي خيالي و آسماني را بر خود منعكس مي كند و با انعكاس تصاوير ذهني ،بر روي پرده اي عيني ،به ساختار شكني مرز آفرينش فضاي منقوش و مقدس،جان مي بخشد.
هم آميزي ديرينه هنر معماري و فرشبافي:
معماري يكي از قديمي ترين عناصر فرهنگي و هنري ،براي ساختن مسكن و پناهگاه ،مهمترين دغدغه انسان بوده است و به عنوان ابزاري براي حفظ سلامت جسماني در مقابل پديده هاي طبيعي بوده است .اين درك انساني از دوره نخستين حيات حاصل شده و تداوم يافته است.نتيجه سير تكاملي آن ساخت گونه هاي مختلف بناهايي است كه طي آن انسان آرايه هايي از جنس آجرهاي لعابدار شكل مي دهد و در دوره هاي بعدي با بكارگيري هنر كاشيكاري منقوش به زيباسازي فضاي معماري مي پردازد.
در دوره اسلامي ،فرهنگ و هنر ايران به تآسي از فرهنگ مذهبي جديد تلفيق و تركيب تازه اي مي يابد،اشكال هنري با حفظ هويت كهن خود با تعبيرات اسلامي و با معاني ويژه مذهبي در ساخت و سازهاي معماري اسلامي و ساير آثار هنري ،در نهايت زيبايي و شكوه دلپذير به كار مي روند.
معماري ايراني با ذوق سرشار خود از نقاشي مدد مي جويد و با تلفيق اين عناصر ،آثاري را در قالب كاشي كاري هاي منقوش و گچ بريهاي برجسته ،مزين به نقش و رنگ خلق مي نمايد كه حاصل تلاش وي از منابعي به شمار مي رود كه طرح و نقشه فرش دستباف متاثر از آن مي نمايد،و به عبارت ديگر نگاره هايي چون گلهاي ختايي و شاه عباسي و نيلوفرو... در كنار نقشهاي ديگري مثل كاشي و ديوار وسقف و ساير عناصر ،به عنوان نقش شكيل و دلنواز،رجعتي دوباره بر صفحه فرش مي يابد و هماننديك نقش و طرح مستقل و كامل با فرم و سبكي جديد جاي خود را در فرش باز مي كند.به طور كلي مي توان گفت كه هنر معماري چه به صورت كلي، چه به صورت جزئي يكي از منابع الهام براي طراحان نقشه هاي فرشهاي بي نظير ايراني بوده است.تصاوير و نقوش سرشار از زندگي، بي پروا بر روي ابعاد فضا نقش مي بندند،از سقف بر ديواره ها،و از ديواره ها بر كف مفروش،مي لغزند.وبه اين شكل،عصاره گنجينه هنرهاي ايراني،در عين كثرت،با هم آميزي شان ،وحدت فضا را مي آفرينند.
بازتاب ايده مكان آرماني در هنر :
توصيفات پديدارشناسانه عصر حاضر به ما آموخته، كه ما در يك فضاي خالي و يكنواخت زندگي نميكنيم، بلكه محيط اطراف ما، از ميان كميتها عبور ميكند و با خيال آغشته ميگردد، و فضاي ادراك اوليهمان، روياهايمان، هيجاناتمان، كه كيفياتي به نظر، ذاتي دارد، را دربرميگيرد. هنوز اين تحليلها، براي انعكاس زمان ما، اساسي هستند و به نظر ميرسد مربوط به فضاي دروني و ذاتي است. در مقابل اين فضاي دروني، محيط خارجي هم وجود دارد، كه ما در آن زندگي ميكنيم. اين فضا ما را از خودمان به بيرون ميكشاند، در آن تخريب تدريجي زندگي، زمان و تاريخمان اتفاق ميافتد، فضايي كه چنگ ميزند و كم كم ما را به درون فضاي نامتجانسي جذب ميكند.و اين كشش موجب شكل گيري ايده هاي مفهومي جديدي درباره فضا،در پهنه دو بعدي(فرش)و سه بعدي(اثر معماري)مي گردد.به طوري كه نمايش تصاوير ،چه بر روي پرده اي از فضا باشد، وچه بر حجميي از آن،باعث خلق طيف تازه اي از تعابير ذهني، درباره مكان مندي عناصر هنري، و ارتباطات بين آنها و ادراك مخاطبين مي گردد.يكي از اين زيست انديشه هاي نو و آرماني عصر كنوني ،هترتوپياست،كه ميشل فوكو در يكي از مقالاتش تحت عنوان "از فضاهاي ديگر"به آن اشاره كرده است.با مرور و برون افكني دوبارهْ آن در مفاهيم معماري ايراني و متقابلاً هنر فرشبافي ، به بازتاب گونه اي جديد از تفكر بصري دست پيدا مي كنيم،كه رابطه اي تنگاتنگ با فرهنگ و مليت و مذهب ما دارد، و باعث ارضاي حس تعلق خاطر مانسبت به هنر اصيل ايراني مي گردد.و اگر به صورت موضوعي به معماري و فرشبافي بپردازيم،احساس مي كنيم كه هم آميزي مرزهاي هويتي و واسازي تصاوير، در پهنه ادراك مفهومي معماري و فرشبافي،ساختارهاي عقلاني و تاريخي گذشته را در انعكاسي جديد از آرمانهاي بشري،به ما مينماياند.
آرمانشهرها و هتروتوپيا در معماري:
هتروتوپيا، سايتي است كه مكان واقعي ندارد، اما شباهتي معكوس و ارتباطي عمومي و مستقيم با سايتهاي واقعي جامعه دارد. در اين محيط، جامعه در شكل كاملش ارائه مي شود ويا جامعه ديگري كه خصوصيات فراي واقعيت را داشته باشد، مطرح و تصوير ميگردد. اما در هرحال، آرمانشهرها اساساً فضاهايي مجازي و غيرواقعي هستند.
در هرجامعه و فرهنگي ،مكانهاي واقعي وجود دارند كه در اساس و متن جامعه شكل گرفتهاند و سعي در وانمود سازي محيطهاي متقابلشان، به عنوان آرمانشهرها، را دارند، تا ديگر سايتهاي واقعي را كه در آن فرهنگ وجود دارد، به صورت هم زماني در خود انعكاس دهند و مورد بحث قرار بگيرند. اين مكانها فراي همة مكانها هستند. حتي ممكن است، نتوان يك مكان مشخص را براي اين گونه محيطها تعيين و تبيين است، چرا كه اين محيطها، با همة محيطهايي كه در خود مطرح ميكنند و درباره شان صحبت ميكنند، متفاوت هستند، براي ايجاد تمايز اين سايتها با آرمانشهرها، آن را هتروتوپيا مينامند. (Heterotopia). آرمانشهرها و هتروتوپياها، يك نوع تجربة مخلوط و الحاقي از وقايع هستند، و انعكاس اين تجربه را وانمود ميسازند.
براي تبيين آنها بايد يك روش سيستماتيك را متصور شويم. يك علم توصيفي و تصويري را مطرح كنيم، كه از متن يك جامعه برگرفته شده و با فضاهاي آن خوگرفته، آناليزها و تمايزات آن، در اثر تأثيرات متقابل فضاهاي متفاوت جامعه، شكل گرفته باشد و به عنوان يك افسانة هم زماني و يك بحث واقعي، در مورد فضايي كه در آن زندگي ميكنيم وهنر يا هنرهايي كه زبان تصويري آن فضا هستند، مطرح شود، كه اصطلاحاً به آن هتروتوپولوژي (heterotopology) ميگويند.
مرز مشترك آفرينش فضاي مفهومي در هتروتوپيا و فرش ايراني:
با توصيفي كه ازنظريهْ هتروتوپيا در معماري داشتيم،اينك به بررسي انعكاس آن در فرش ايراني مي پردازيم.فرش ايراني خود به عنوان يك نوع آرمانشهر مطرح مي گردد،از آن رو كه مكاني بدون مكان است.در يك تصوير غير واقعي و مجازي كه روي تار وپود فرش رخ مي نمايد،امكان ديده شدن يك مكان آرماني مثل بهشت، پرديس ،محراب و ...را به مخاطب مي0 دهد.و مخاطب در يك آرمانشهر مفروش به عنوان يك مكان واقعي حضور پيدا ميكند،اين فضاي مجازي در واقع يك نوع هتروتوپياست.فضايي كه در تقابل با موقعيتي كه مخاطب اشغال كرده است به تقلا مي پردازد،تا تصويري آرماني و ايده آل را در چارچوبي مجازي به اوبنماياند.در همان زمان بيننده ،غيبت خود را در آن مكان خوش رنگ و نگار كشف مي كند، و در همان حال ضمير و روان انسان به سوي زيبايي و جذابيت تصوير بهشتي مفروش هدايت مي گردد.
فرش فضايي را مفروش مي كند و با تمام واقعيت هايي كه آن را محاطه كرده ،مي سازد.و در حالي كه خود را به عنوان يك هستي و حقيقت مجازي در ذهن مخاطب مي نماياند،مخاطب را براي درك دوبارهْ تصاوير آرماني و دلنواز،مجبور مي كند كه از نقطهْ حضور مجازي بگذرد.به اين ترتيب عملكرد هتروتوپيايي فرش لمس مي گردد.
به عنوان نمونه ،يكي از فرشهاي قديمي ايراني ،فرش بهارستان كسري را مورد توجه قرار مي دهيم،كه در زمستانها بارگاه كاخ تيسفون را مفروش مي كرد تا يادآور بهار باشد.اين فرش با وانمود سازي بهار،همچون يك مكان آرماني خود را مي نماياند،و آنچه را كه در فرهنگ ايران وجود دارد ،همزمان در خود انعكاس مي دهد و به صورت يك تجربه الحاقي از زمستان شهر واقعي و بهار مجازي،برون افكني مي كند.
نگاره هاي نمادين و گلهاي چهار پر در خانه هاي شطرنجي و مربعهاي چهارتايي،كه بر روي فرش يا قالي نقش بسته اند، و ساير تقسيماتي كه نشان از ردپاي سيال نهرهاي آب در باغ ايراني دارد ،به صورت پيوند و يك ناف جهان به تصوير در مي آيد.باغ قاليچه اي است كه در آن همه جهان مي آيد، تا تماميت سمبليكش را نشان دهد.وقاليچه ايراني، باغي است كه از ميان فضا عبور مي كند و در همان حال ،كليت جهان را در بر دارد.
آري! فرش ايراني ،آئينه وار ،سمبلي از پرديس ايراني و نوعي هتروتوپياي جهاني است.
نتيجه گيري:در اين مقاله با تقابل ساختاري مفهومي فرش و نقشبندي آن،و هتروتوپيا به عنوان مقوله نظري در معماري،به نتايجي دست پيدا كرديم كه رابطه تنگاتنگ و در هم آميختگي اين دو هنراصيل را به ما مي نماياند. و در نهايت مبلغ موجي از مفاهيم نو و سيال در معماري و فرشبافي ايراني مي باشد.اميد است با تجسس در آئين دل انگيز ايراني و مقدس اسلامي،و در هم شكستن فواصل آنها،به ادامه حيات ايده هاي ناب، در قالب زيست انديشه هاي عصر حاضر،جان ببخشيم.
منابع:
1)www.carpetour.com/fa//index.asp
2)www.rugart.org
3)شنگه پور، سوران،حدادي ، بهاره ،هتروتوپيا در معماري فضا،مجله صنعت ساختمان داريس،خرداد 84
4)يزدان،امير هوشنگ، نقش و رنگ معماري در فرش،مجله معمار،زمستان 78
5)حصوري،علي، نقشهاي قالي تركمن و اقوام همسليه،انتشارات فرهنگان،چاپ اول،1371