فرایاد بودی از ترادیسی بشر در فضایی همگانی

چكيده: آزمايش يك سري ابزار و شيوه هاي طراحي جهت خلق فضاهايي همگاني در شهر، براي ايجاد عرصه اي در زمينه شناخت و بازشناسي شهروند،و ايجاد جذابيت هاي توريستي، امري ضروري است. فضايي كه توانايي تطهير مخاطبين از عوامل فرساينده، ناشي از روزمرگي زندگي امروزي را داشته باشد، و بستري براي احياي معنويت ذاتي پنهان در وجود انسان باشد. آيا مي توان شهروندان را با زيست انديشه هاي چندگانه، راهبردي براي شناسه مكاني يك اجتماع انساني فرض كرد؟ كمرنگ كردن حجاب ميان شهر و شهروند، هدف اين بحث است.

 

كلمات كليدي: شهر-هنر همگاني-معماري-ذهن بشر-زنده انگاري محيط

 

مقدمه‌اي بر ماهيت همگاني شهر

در عصر كامپيوتر اطلاعات ليزر و غوغا، در دوره اي كه بشر به شكل شبانه روزي در حال دوندگي، حركت، تعيين نرخ براي هر چيز و به تبع آن تعيين تعريف و ميزان است و در عالمي كه ظاهراً بجز حواس پنج گانه، هيچ حس ديگري مورد توجه نيست. آيا نبايد فرصتي آفريد ،براي توجه به حقيقت هايي كه متاسفانه، در اعماق وجود هر كس مدفون شده؟

در اين عصر نياز به شهري احساس مي شود ،كه در رگها و شريانهايش، فضاهايي جاري باشد كه در آن مكان ،انسان همزمان با هياهوي زمانه، به جستجوي خويش بپردازد. فضايي كه زاده عشق باشد، زاده دل باشد، نه زاده نيازهاي مكانيكي امروز.مكاني كه شكاف بين انسان و زندگي و آرامش و رؤيا را از بين ببرد.جايي كه انسان در خلا ماشين زدگي و كامپيوتر، غرق نشود.

به نظر مي رسد قبل از شروع هر گونه بحثي به خلاصه اي از ويژگيهاي شهري بپردازيم، كه توانايي ارضاي سلسله مراتب نيازهاي انسان را داشته باشد.تامين كليه نيازهاي فيزيكي و امنيت و حفاظت در اولويتهاي اول قرار مي گيرند.چرا كه هر كالبد شهري بايد ارائه دهنده محل كار و زندگي،درآمد معقول،آموزش و پرورش براي هر شهروندي باشد و قابليت تحرك ،ارتباطات و دسترسي به خدمات و تسهيلات را به سهولت ميسر گرداند.يك شهر خوب بايد محيطي نظام يافته و كنترل شده، از نظر عملكردي و بصري باشد.مكاني عاري از آلودگي،سروصدا و تصادفات و ... باشد.

اما آنچه كه در اين مقاله حائز اهميت است و بيشتر به آن پرداخته ام ،نيازهاي روانپندارنده يك اجتماع بشري ،در يك محيط شهري است.مكاني كه در آن مردم ريشه خود را مي يابند ، حس جمعي و تعلق به يك مكان و قلمرو خاصي پيدا مي كنند.حس اعتماد و قدرت را از اين مكان دريافت مي كنند.

هر  شهرخوب، غني از مكانهايي است كه به شهروندان هويت و منزلت مي بخشد و امكان شكل دهي فضاي شخصي هرشهروندي را ميسر مي سازد. مهمتر از همه يك شهر خوب و يا بهتر است بگويم يك "فرا شهر" بايد فرصت خلاق بودن را براي مخاطبين فراهم كند و از نظر زيبايي شناسي مطبوع و از نظر كالبدي قابل تجسم باشد. در نهايت مي توان گفت چنين آرمانشهري كه براي انسان معاصر با هويتي چهل تكه فرهنگنمايي مي كند، خود يك فرايادبودي از هنر همگاني در مكاني همگاني، با حداكثر تفاوتها تنوعها خواهد بود.                                                                  

هویت یک شهر یا حومه شهری با میزان تفاوت‌های متمرکز در آن شناخته‌می‌شود. مگر نه اینکه ارسطو می‌گفت: «آدمیان مشابه به هم، خالقان شهر نیستند».

زبان شهر آمیخته به واژگان رسمی، ژست‌های گفتاری، ساختار کلامی و کنایه‌های عرفی است که در رفتارها و دیالوگ‌های روزانه شهروندان با کالبد شهر در جریان است. تصویرهای ذهنی که از شهر و عناصر آن ساخته‌می‌شود، سبک نوشتاری این زبان است که در قالب ارتباط مولفه های مکانی، دریچه‌ای برای زدودن ایهام میان انتزاع و واقعیت می‌گشاید.

 

نقش هنر و معماري همگاني در فضاي شهري

بيشتر مردم معماري و شهرسازي را در وهله نخست، براي رفع نياز به سر پناه مي‌دانند.آثار هنري همگاني و مونومانتال، مفاهيم پذيرفته شده قبلي  را،در قالب چنين تصورهايي درباره نقش هنر در زندگي شهري، به مبارزه مي طلبدو پرسشي مهم را مطرح مي سازد: محدوده هاي تعهد هنري كدامند؟

در جواب مي توان گفت هنر معاصر ابزاري مؤثر درتغيير اجتماعي است و در تقابل با نيروهاي عمده زمان حاضر، درگير است.همان طور كه جهان ما از راه اصلاح تكنولوژيك و اجتماعي تغيير يافته است ،نقش هنر و مرزهاي نفوذ هنر در زندگي شهري، به تناسب اين نوآوريها واكنش نشان داده است،از طريق در گير ساختن شمار فراواني از مردمان،به گوناگونترين روش ممكن هنر، همگاني شده است وچنين تاويل تازه اي از هنر،تلاشهاي جمعي بسياري از مردم را سبب مي شود،تا بر مسائلي متمركز گردد:نقش فرد در جهان پيچيده اي كه جوامع آن به هم وابسته هستند،و در نهايت حدود و مراقبتهاي فن آوري و اثرات قانون و دولت بر زندگي بشري.جهان هنر فقط بخشي از جهان واقعي است و هنر بايد در مسائل مهم بشري و اجتماعي، كه معمولا بيرون از حوزه فعاليت سنتي هنر قرار مي گيرد،شركت جويد.هنر بايد بيش از تجربه اي صرفا بصري باشد و قدرت آفرينش "پديده زنده انگاري محيط" را داشته باشد،استنباطي كه بر اساس آن، همه عناصر و اشياي بي جان فضاي شهري و جهاني، حيات و روح طبيعي خواهند داشت. يعني فضاهاي غني شده با چنين آثاري،منظومه اي رمز بندي شده از مفاهيم و انديشه هاي فلسفي خواهند بود، كه به طرزي كيمياگرانه تصاوير روزمره شهري را به آثار هنري تبديل مي كند،وروي شكاف ميان هنر و زندگي،دانش و احساس،پل خواهند زدو سر انجام وضعيتي خاص مي آفريند، كه در آن ذهن بيننده به تجربه هاي دروني دست پيدا مي كند.در اين فضاي همگاني، فاصله بين ذهنيت و عينيت در هم مي شكند، و با تمام ابهاماتش راز هستي را در بر دارد كه مي تواند ميله هاي زندان ذهن شهروندان را از هم بشكافدو آزادي و سياليت را به زندگي اذهان جستجوگر برگرداند.چرا كه حركت و پويايي ذهن بشر معاصر در چارچوب روزمرگي اسير است و معماري و هنر همگاني در مكاني همگاني،مي تواند مامني براي شهروند امروزي باشد،وظهوري نو براي مخاطبين باشد.آميزش تحول دروني جامعه بشري، با جوهره خداگرايانه و تمثيلي انسان،قالبي هاله اي ،از نماد بعد پنجم در كالبد شهري، را مي آفريند.مي دانيم بعد چهارم زمان با ارائه زاويه هاي ديد متفاوت، پرسپكتيوهاي گوناگوني را، از يك تصوير خلق مي كند.بعد پنجم با ماهيت چندگانه اي كه دارد،زواياي متفاوت نگرش و انديشيدن را در عرصه معماري مي آفريند و اين همان پديده اي است كه شهر را به فراشهر مبدل مي كند.يعني هر ذهن هر شهروندي خود خالق معاني از يك اثر هنري خواهد شد،كه آن مفاهيم زنده ذهني فقط متعلق به خود اوست،و در عين حال با دنياي همشهريهايش در تقابل است و با اعتماد به هويت خود و شهر خود در عرصه هاي شهري نقش ايفا مي كند،او با چنين نگرشي نسبت به خود و محيط شهري خود را از فشارهاي رواني ابزارگرايانه مي رهاند.

 معماري در شهر رهيافتي است ،با دورنگري به آرمان و هدف. آرمان معماري، فرم بخشيدن به ماهيت انساني در آرمانشهرها، با يك الگوي جهاني است. و هدف آن بيدار كردن احساسات متفاوت انساني وكنكاشي در بعد پنجم فضا است. موضوع اوليه معماري ايجاد يك الگوي فضايي است، كه فرايادبودي از تكامل و دگرديسي زيست انديشه انسان و جامعه بشري، در كالبد زنده شهر مي باشد. يعني روح بخشيدن به يك فضاي برهنه و عاري از هر چيز.

براي دستيابي به اين هدف بايد از قواعد منطقي و خشك شهري كناره گرفت، پس بايد بين قواعد، نوعي پويايي و تضاد ايجاد شود. نوعي پويايي  بين شهر با شهروند ، تا نيازهاي روانپندارنده انسان نيز ارضا شود. زيرا اين تضاد و پويايي،  سرشار از هيجان و احساسات است.

 

نماد و سمبل ـ ابزار بيان معماري همگاني

نكته ديگري كه بايد مورد توجه قرار گيرد مساله بيان و ابزار بيان است، كه در اين ميان نقش نماد و سمبل را نمي توان ناديده گرفت. نمادها و المان های شهری از جمله بناهای مهم در طراحی معماری و طراحی شهری محسوب می شوند، به نحوی که گاه حتی از خود شهر پراهمیت تر جلوه می نمایند؛ چراکه بیانگر هویت، شخصیت و عصاره شهر در یك ساختار نمایان هستند.

بررسی و مطالعه در خصوص این نمادها نشان می‌دهد که بنیان این نوع بناها برپایه مفاهیم، سنت ها، فرهنگ، هویت و تاریخ شهر استوار شده‌ است.

بيان با سمبل و ايماژ ـ با رمز و رازـ شيوه اي نيست كه امروزه به تنهايي  از پس انتقال مفاهيم بر بيايد. در دوران ديجيتال، صفحات الترونيكي مي توانند، گونه اي از بيان شهر معاصر باشند، كه نه تنها شكل تبليغاتي دارند،بلكه مي توانند دنياي جديد و شگفت انگيزي را به روي شهروندان بگشايند.دنيايي پر از تصاوير ناب و الهام گرايانه!شايد هم زماني برسد، كه اين پرده هاي ديجيتالي در يك فضاي باز همگاني، به يك فرا سينما تبديل شود، كه انسان را در شاهرگهاي عبور و مرور شهري همراهي كنند.البته بدون نيرويي كه يگانه معمار جهان در روح انسان دميده غير ممكن به نظر مي رسد.

 سپاس خدا را كه نيروي خيال هنوز پا برجاست و فرا طبيعت را جز از راه پندار و خيال نمي توان دريافت و هر وصفي و بياني در مورد آن نياز به همسنجي دارد.

 با اين حال كار بست سمبل و نماد، در ارتباط انسان ها مسأله اي نوين است، چون هر كس پيام را به فراخور كار آزمودگي خويش تفسير مي كندو هر دركي حاكي از نوعي بودن است.بودني نو بنياد،كه در فضاي شهري و فرايادبودي ،ماهيت بشر را در تقابل با زمان و مكان قرار مي دهد . براي فرهنگ چندگانه معاصر، تعريفي قديمي اما در پوسته اي نو،بيان مي كند،وبه سوي افقي در جهت تعالي حقيقت  ،رموز پنهان و آشكار مكانهاي فرا شهري سوق مي دهد.

به بيان ديگر رمز، تركيبي از جمع ذهني ابزار مختلف بيان، از قبيل استعاره، مجاز، كنايه و تمثيل و اشاره است . تصوري است كه جايگزين چيزي مخفي ، مبهم و پيچيده مي شود.

از جمله نمادهاي رمزي كه حالت فراگير دارند، مي توان به آتش، نور، آب، گياهان، اندام هاي بدن و.... اشاره كرد، كه عناصري قدسي بوده و مي توانند به عنوان نشانه هايي مشترك ميان اقوام، اديان و انسان هاي مختلف مورد استفاده قرار گيرند. امروزه پرده ديجيتالي نيز به آن افزوده شده است. بر خلاف برخي از عقايد، كه ان را برزخ بي هويتي مي نامند،به نظر من  اين پيشرفت علمي،ميتواند قدمي به سوي مفهوم جديد زندگي باشد، كه در هر مكاني، گوشه هايي از فرهنگ خرد محلي و فرهنگ كلان شهري  و جهاني را به تصوير مي كشد!

 

فرم و فضا در المانهاي شهري

در اين نوع معماري سمبوليك و نمادين، با تضاد پنهاني روبرو هستيم، كه بين فضا و فرم شكل گرفته است. به عبارت ديگر فضا با خلاصه كردن و محدود كردن فرم ايجاد مي شود. به طور كلي فرم و فضا، دو عنصر اصلي معماري هستند. فرم غالباً با چشم ديده مي شود و ارتباط حس بينايي با فرم بيشتر از فضاست. براي رسيدن به جذابيت فرم، بايد به عناصري دست يابيم كه از نظر بصري جذابند، عناصري كه تاثير آنها در چشم، بيشتر از قلب و درون انسان است.فضا در تضاد با فرم نه تنها با حس بينايي، بلكه با ديگر حواس ،نيز در ارتباط است. انسان با حركت خود در فضا مي تواند آن را درك كند.

فضايي كه در آن آدمي بين حالات خيالي و واقعي و گذر از هر يك به ديگري قرار گيرد، فضاهايي كه در آن زمان را حس نمي كند و خود را در مكاني مينوي در مي يابد.

بديهي است كه جذابيت فضا، در حقيقت، به معناي جذابيت معماري الهام گرايانه است. بنابراين نقطه ديد ما بيشتر به فضاو بعد پنجم چند گانه نگرشي فضا ، معطوف مي شود، تا بازي فرم. علاوه برفرم، مصالح و رنگ ها نيز مي توانند ،ساده انتخاب مي شوند در نتيجه فضاي خالص، ارجحيت يافته و نور و مصالح، آن را نمادين مي سازند.اين پيچيدگي به ظاهر ساده، كه در المانهاي شهري خود نمايي مي كنند،تمام مردم عام و خاص را به گفتگوي ذهني و عيني بافضاهاي شهري در برگيرنده وا مي دارد.و اين اولين و مهمترين گام براي كم كردن انسان و محيط اطرافش است.مطمئنا من و شما نيز از حس زنده انگاري محيط لذت مي بريم!

نقش هنرمند و معمار در خلق هنر همگاني

چهل تکه شدن هویت بشری و جمع انواع آگاهی‌ِها و فرهنگ‌ها بشر،یعنی هم‌سطحی آگاهی‌های بشری و تهی شدن جهان از آرمانهاي زنده ذهني و عيني، منجر به نوعی احساس نیاز به تحقق تمثیل‌های قدیمی به صورتی ناب‌تر از فضای مجازی و اينترنتي شده است. انسان در این حالت نیاز به فضایی روحانی (و نه شبح وار در دنیای مجازی) را حس می‌کند؛ چنین نیازی که مدیون غرب و مدرنیته است بشر را به سوی «کشف قاره روح» فرا خوانده است.در اوايل دهه هفتاد شماري از معماران و هنرمندان،از طريق كار با فضاهاي محيطي، به كشف دوباره برخي از ويژگيهاي بديع هنر،كه در اثر پيشرفت تمدن مدفون شده بود،همت گماشتند.

 انواع تازه فضاي شهري ،براي در بر داشتن و بيان اين ديدگاه وسعت يافته، در عرصه هنر و زندگي،لازم بود،تا بتواند به سبكي نو، راز جهان و تاثيرگذاري انسان بر جهان را تجربه كند.پيش از هر چيز،اين كار بازگشت به طبيعت را نشان مي دهد،نه طبيعت روستايي و ايده آل شده قرن گذشته،بلكه ديدگاهي گسترش يافته از محيط است.آگاهي نسبت به نقشي كه قواي اقتصادي،رواني،فرهنگي و زيستي در حيات ما دارد.اين هنرمندان به عنوان كيمياگراني عمل مي كنند كه عناصر و تصاوير عادي شهري را به رويدادها و ساختارهاي جادويي بدل مي كند،ساختارهايي كه روان انسان را تازه مي كند.در اين فضاها، الگوهاي كهنه انديشه، با تجربه‌هايي نوين، جايگزين مي‌شوند، كه براي درك چشم انداز جديدشهري، ارتباط ما با گياهان و جانداران، و معناي نمادين سرپناه،وتغييرات ارتباطات اقتصادي،اجتماعي،فرصتي ديگر در اختيار ما قرار مي دهد.

معماران و طراحان محيطي ،ايفاي نقشهاي مستقيم، در كالبد زنده شهر را برگزيده اند:زيستن ،تجربه و كنش متقابل آنها،نه فقط نمايش دادنشان.براثركنشهاي متقابل اين عناصر،فضاهايي شخصي،رواني و جسماني در پوسته عريان شهر آفريده مي شود،كه ادراكات تازه اي را درباره منظر معاصر و چگونگي ارتباط ما با آنها،به روشي مثبت ممكن مي سازد.آري،اينك نوبت به ايفاي نقش هنرمند رسيده است،كه با خلق اثر هنري در مكاني همگاني،مفاهيم ذهني ما را به مبارزه بطلبد،و راه ديدن ما را دگرگون سازد.شهروندان و اهالي منطقه از چشم اندازي كه همه عمرشان در برابر چشم داشتند،ارزيابي و بينش تازه اي به دست آورند.با هم آميزي هنر همگاني در محيط شهري و طبيعي،راههاي تجربه و ادراك وسعت مي گيرد و براي مردم اين امكان فراهم مي شود، تا با راههاي نوين تفكر و احساس و ديدن در گير شوند.به عنوان مثال،فردريك لا امستد،معمار و طراح سنترال پارك،چشم انداز ديالكتيكي را در اين مكان آفريد.سنترال پارك به شيوه اي طراحي شده بود كه ميانجي مردم گرايانه اي، ميان چشم انداز نوستالژيك گذشته و زندگي خشن صنعتي زمان حال باشد.پارك براي چند كاربرد، به روي هركس باز و در دسترس همه كس قرار داشت،نه چيزي براي تماشا!بلكه روندي براي ورود و تجربه بعد پنجم فضاي همگاني بود. شم مكان را در مخاطبين تقويت  مي كرد. كشفي مجدد خويشتن را، از طريق تامل و بازي در مكان ممكن ساخت.جهت وانمايي مفهوم"  فرايادبودي از تراديسي بشر در فضايي همگاني"،به معرفي يكي از هنرمندان قرن بيستم،آنتوني گورملي مي پردازم.

 

آنتوني گورملي (Antonym Gormley)

آنتوني گورملي در سال 1950 در لندن به دنيا آمد، باستان‌شناسي و انسان‌شناسي را در دانشگاه كمبريج آموخت و با كسب مدارجي در اين زمينه، به مطالعاتي در زمينه مسائل دين مسيحيت ، رابطه بين خدا و بشر پرداخت. پس از آن به هند مسافرت نمود.  بعد از سه سال به انگليس برگشت و در دانشگاه مركزي هنر گلداسميت به تحصيلاتش ادامه داد. اينك پس از 20 سال تلاش مستمر در زمينه پيكرتراشي، به باز زنده‌سازي بشر و هويت منقلب شده او در عصر اطلاعات مي‌پردازد، فضا و برخي از جنبه‌هاي معماري را براي جهت‌ها و امكانات تازه به كار مي‌بندد. آثار مجسمه‌وار او (براي درون و بيرون‌ بنا) تصوراتي از زندگي و ذهنيت بشر را از جهات روان‌شناختي و ادبي در مكان بررسي مي‌كند. مرزهاي هنر را به وراي مفهوم كشانده است و با به تصوير كشيدن پيكره‌هاي انساني در ابعاد فضا، به ذهنيت و هستي بشر گام مي‌نهد و به كشف فضاي روان‌شناختي جنبه‌هاي هنر معاصر مي‌پردازد.

اندام‌واره‌هاي او از هيچ كجا آمده‌اند و از همه جا مي‌گويند ، آنها را در ابعاد فضا شناور مي‌كند. تنها منشأ و هدف او ذهن‌هاي مخاطبين است.

از چنين فضاهاي معماري گونه‌اي، به عنوان ظروفي، براي تصورات شخصي، رواني و ادبي بهره مي‌گيرد. از طريق اين سوژه‌هاي مدله شده، به ذهن ما نفوذ مي‌كند و تخيل و برداشت ما را از مقوله بودن و هستي انسان معاصر و معلق در اطلاعات آشفته مي‌سازد، ما را به شكلي صوري و تجسمي به فضاهايي مي‌برد كه پيشتر در آن نبوده‌ايم، دنياي تجربه‌هايمان را در برابرمان مي‌گشايد كه در نهايت به كشف ديدگاه تازه‌اي دباره خودمان مي‌انجامد. از سال 1990 با ساختن پيكره‌هاي انبوهش در لندسكيپ يا فضاي داخلي، به كشف ارتباطات دروني بشر در مقياسي بزرگتر، به نام اجتماع، پرداخت، مباحثي همچون تقدير و سرنوشت را به عنوان توده‌هايي بحراني و انتقادي در كارهايش دخيل كرد و همچون ابزار بياني عقايد خويش، آنها را در حوزه و قلمرو به نمايش گذاشت. فرشته شمال، و ذره‌اي از ابر در گرينويچ از جمله كارهاي معاصر او مي‌باشد. آنتوني فقط فضا را اشغال نمي كند، بلكه فرايادبودي از بشر را، به واسطه رويدادهاي پيكره‌وار، در محيط معماري خلق مي‌كند.

او ژستها و فيگورهاي بدن انسان را در نهايت جاذبه و وقار، در فضاي سكون به نمايش مي‌گذارد و هستي فضا را با هويت انسان، در تقابل قرار مي‌دهد.

اين انسان‌هاي فيگوراتيو، همچون فضايي فرانگار، خودنمايي مي‌كنند. انبوه بشر، با هويتهاي چهل تكه، در مكاني اجتماعي، از جمله مباحثي است كه آنتوني، آنها را در فضاهاي مونومانتال با مدلها و ساختارهاي متفاوت فيزيكي، به شرح آنها مي‌پردازد. گل، آهن و سرب، با تكنيك‌هاو قالب‌هاي گوناگون در اين آفرينش نقش بازي مي‌كنند و آثار او به عنوان وراي معماري موجوديت مي‌يابد، تا ديدگاه او را از عصر ما به عنوان، دوران عدم توازن، اضطراب و ترس مجسم كند. دوراني كه در آن هيچ ديدگاه روشني وجود ندارد. لحظه‌هايي كه در آن جهان بي‌شيرازه، درهم و برهم و واژگونه است، را مي‌توان در پيكره‌هاي بهم پيچيده مشاهده نمود.

گرچه بيشتر مردم، معماري را در وهله نخست، براي رفع نياز انسان به سرپناه مي‌دانند، اما آنتوني گورملي آن را براي نمادها و نمايش انساني به تسخير درمي‌آورد و گاهي با قرار دادن پيكره‌ها در محيط، قطعه‌اي يگانه و سازماندهي شده را مي‌آفريند، كه به ارتباطي نزديك و نمادين ميان بشر، طبيعت و هنر اشاره مي‌كند . در نهايت فرايادبودي از دگرگوني معاصر مي‌گردد، شايد هم نمايشي است درباره رويدادهايي، كه هرگز به وقوع نپيوسته است. گورملي با مهارت، اسطوره و تاريخ و تجربة شخصي بشر را در ساختاري به ظاهر فيزيكي، به هم مي‌آميزد و طيف وسيعي از احساسات مدفون درون ما را، تجسم مي بخشد، حتي خلوت غريب مكان را، در اين همنوازي بي‌نصيب نمي‌كند.

انسان در اين فضاي كانسپتچوال، از تجربه فيزيكي و كاربري مشخص محروم مي‌گردد. در نتيجه با احساس تشديدكننده‌اي، تخيل را به كار مي‌گيرد تا با ذهن بشري‌اش به كشف مجهولات رواني پيكره‌ها بپردازد. چهارچوب مفهومي شديدي در آثار آنتوني گورملي وجود دارد، اما نه از نوع تفكر خودمحورانه‌اي كه در هنر مفهومي دهه شصت ديده مي‌شد. آثار او، تعهد عاطفي شديدي را نسبت به زندگي ذهني و دلمشغولي و ارزشهاي انسان را بيان مي‌كند.

آنتوني گورملي، هنري با تجربه فضايي مي‌آفريند، نه توهم مجسمه‌سازانه.

پيكرتراشي او در واحدي انداموار، گويا و مهار شده، ساده و پيچيده است. هم در زمينه گسترة فضايي و هم مانند شيئي خود بسنده عمل مي‌كند. در كار اين هنرمند منحصربه فرد، جنبه‌هاي بشر بدوي با وقايع و احساسات آينده‌نگر و پيشرفته در هم مي‌آميزند.

مشاهده «مردم» بسيار واقعي او، كه به مجسمه‌هاي مومي شباهت دارند، ما را با راز و رموز و درد هستي خودمان روبرو مي‌سازد. برخلاف اكسپرسيونسيتهاي انتزاعي كه مي‌گفتند: «نمي توانم توضيح دهم، فقط انجامش مي‌دهم، آنتوني، انجام مي‌دهد تا هم خودش توضيح بدهد و هم مخاطب را در توضيح و تفكر شريك سازد و يادماني ماندگار از تراديسي بشر در عرصه معماري خلق كند.

 

نتيجه‌گيري:

شهر کهن، مقر شبکه‌های انسانی همگونی بود که برای اولین بار در «اور» گرد هم آمدند. ولی شهر امروزی، بستر چیدمان تضادها و تفاوت‌ها و صحنه رویارویی و تحرک سریع آنها است.پس مي توان نتيجه گرفت كه، شهررا بايد به گونه اي با مخاطب در تقابل قرار داد كه آميخته به واژگان رسمی، ژست‌های گفتاری، ساختار کلامی و کنایه‌های عرفی باشد، که در رفتارها و دیالوگ‌های روزانه شهروندان با کالبد شهر در جریان است. در عين حال هنري كه متعلق به همگان است، تصويري جديد از شهرخلاق را خلق كند و روحي جديد در آن بدمد. شهر خلاق، شهری است که در اندیشه کنترل و حذف تفاوت‌ها و تنوع‌های موجود نباشد و جریان غالب، فربه‌کردن خود را در هضم غریبه‌ها یا گروه‌های نژادی و درآمدی خاص نجوید. چنین شهری بطور پیوسته، امکان تولید کردن و آفريدن را خواهد داشت و به شهادت شهود تاریخ، حیات و ممات آن در گرو بذیرفتن تفاوت‌هاست.شهري كه با قالب هاي جديد هنر همگاني مخاطبين را در بر مي گيرد، با فوران تاويلها تمثيلها، تقريرها و تصوير ها ناظران را به تحرك دانستن وا مي دارد. اين پويايي در دگر انديشي شهروندان، جوهره فراشهر امروزي است كه متعلق به همگان است .

 

 

 

منابع :

[1] www. artmindfestival. Com

[2] www. Antonygormley. Com

[3] معرفت و معنويت ـ دكتر سيد حسين نصر.

ترجمه دكتر انشاءالله رحمتي ـ دفتر پژوهش و نشر سهروردي

[4] رمز انديشي و هنر قدسي ـ جلال ستاري ـ نشر مركز

[5] طراحي شهري،به سوي يك شكل پايدارتر شهر –نويسنده:هيلدر براندفري-ترجمه:دكتر حسين بحريني-انتشارات پردازش و برنامه ريزي شهري

[6] گرايشهاي معاصر در هنرهاي بصري-نويسنده:هوارد جي.اسماگولا-ترجمه:فرهاد غربايي-دفتر پژوهشهاي فرهنگي

[7] از تصوير تا توصيف-نويسنده:بهاره حدادي

[8] معماري در عصر اطلاعات-نويسنده:بهاره حدادي-مجله صنعت ساختمان داريس شماره 29-30 فروردين 84